The taste of hunting in BIRJAND (or brigand) with my remembrances

۱۳۸۸ آبان ۱۴, پنجشنبه

شکار گرگ

سال 87 بود که در منطقه بیرجند ما گرگها حسابی غوغا به پا کرده بودن و شایعاتی هم شده بود که کار محیط زیسته و کشتنشون قدغن شده،خلاصه گرگها که از حد گذروندن و حسابی به دامدارها خسارت زدن با محیط زیست استان مکاتباتی انجام شد که در نهایت معلوم شد که محیط زیست ازاین قضیه بی اطلاعه و یه جورایی اجازه میده که بکشیمشون. یه روز محمد خان زنگ زد که بریم گرگ بکشیم که فلان چوپون سفارش کرده ،من حسابی سرم شلوغ بود و پشت گوش انداختمش تا اینکه از بد روزگار یه روز اوایل بهمن به من خبر دادن که چه نشسته ای که گرگ یه بز که مال من بوده رو کشته. گفتم سگا پس چی کار میکردن؟ گفتن دو تا گرگ بودن و تا سگا بز رو از گرگا گرفتن دیگه طفلی تلف شده و متاسفانه دوقلو هم آبستن بوده. کفرم در اومده بود فردای اونروز مرخصی گرفتم و به روستا رفتم ،محمد خان رفته بود مشهد و کسی نبود که با من بیاد. رفتم اون جاهایی که فکر می کردم ممکنه گرگ باشه رد زدم اما همش الکی بود تمام طول روز رو رد می زدم اما هیچی ندیدم فردای اونروز خورشید هنوز در نیومده بود که از روستا حرکت کردم به سمت باغمون که توی کوهه و از کوه مجاور باغ که تقریبا بزرگترین کوهه اون منطقس بالا رفتم خورشید تازه بیرون زده بود یه چند تا کبک به سمت چشمه میرفتن با دوربین اطراف رو زیر نظر داشتم .گله ته بیابون پیدا شد چند تا قله مونده به گله دیدم یه چیز ی روی نوک قله واستاده اول فکر کردم سگه بعد که سگهای گله رو دیدم مطمئن شدم که گرگه ،از کوه پایین اومدم و سوار موتور شدم و یه راست رفتم همونجا چوپونمون هم تایید کرد که گرگ بوده رفتم نوک کوهی که اونو دیده بودم پس از کمی جستجو ردش رو دیدم . با خودم گفتم نباید خیلی دور شده باشه ردش رو گرفتم یه ساعتی رد میزدم که دستم اومد مسیر به کجا منتهی میشه،با خودم گفتم بی فایدس دنبالش برم ،میرم کنار اون قله ای که حدس میزدم باید همونجا باشه برگشتم و موتور رو سوار شدم و به سمت کوه مورد نظر رفتم اون منطقه رو می شناختم یه پاوال بهاره قوچ و میش هم داشت که بین شکارچی ها مشهور بود . نزدیک ساعت یک عصر بود رفتم توی پاوال به اطراف دوربین انداختم چیزی نبود حتی ردی از گرگه هم نبود می دونستم دست راستم دو کوه اونورتر یه قسمت آفتابگیری هست که تمومش لاخ سنگه خواستم برم اونجا اما باد از پشت سرم می اومد مجبور شدم تموم کوهستان رو دور بزنم خسته شده بودم چایی درست کردم و جای شما خالی خوردم ساعت 3عصره ،دوربین انداختم دیدم بله... جناب گرگ توی طاق کوه لم داده . من دست راستش بودم از بالی کوه آمدم پاییین،یه راه آبی بود که حسابی فرسایش پیدا کرده بود و میشد تا زیر پای گرگ بی سرو صدا با خیال راحت رفت پایین . رفتم و رسیدم زیر پای گرگ... سرک کشیدم و دوربین انداختم گرگه بی خیال لم داده بود ..زیر شکمش و بغلاش رنگ زرد مایل به خاکستری بود و بخشی از پشتش رو که من می تونستم ببینم سیاه بود . حد اقل 200 متر با اون فاصله داشتم اگه گلوله زنی میداشتم از همونجا ترتیبش رو داده بودم اما تفنگ دو لول قرن بوقیم که تازه لول راستش هم باد گرفته بود رو داشتم هر چه نگاه کردم مسیری رو برای بالا رفتن ندیم مجبور شدم سینه خیز برم بالا هر 5 قدم سرم رو بالا می آوردم و به گرگ نگاه می کردم . یه پنجاه قدمی رو با هر بدبختی که بود رفتم بالا . پشت یه سنگ که از کوه افتاده بود پایین، قرار گرفتم دیگه بیشتر از این نمیشد بری بالا . چون گرگه صد درصد منو می دید از طرفی هم دور بود یه فشنگ چهار پاره زنی 9 داشتم و یه فشنگ 24 فشتگ 9 که درشت تر بود رو گذاشتم لول چپ و فشنگ 24 رو توی لول راست گذاشتم و هر دو تا چکش رو کشیدم .گفتم علی الله... به سمت سر گرگ نشونه رفتم که لا اقل یه چهار پاره به سرش بخوره بلکه زمین گیر شه...لول چپ رو خالی کردم یه قدمی گرگ گرد و خاک کرد... به خشکی شانس گرگه به عجله دست و پاشو جمع کرد و به سمت چپ من چرخید و می خواست بره از کوه بالا یه قدمی برداشت که لول راست رو هم خالی کردم در جا خوابید... حالا خنده دار این بود که هر کاری می کردم نمی تونستم از قله بالا برم ..پس از کلی مکافات رسیدم سر گرگه حد فاصل کمر و لگنش رو چهار پاره ها زخم کرده بود، دیدم سر حاله و ظاهرا قطع نخاع شده ... یه سنگ به ضرب زدم توی سرش و کشتمش و بعد هم یه قسمت از پوستش رو کندم دادم یکی توی ده بره کله گرگی چرخ بده ....از این شکار یه شیشک و یه بزغاله و حدود 400 هزار تومن گیرم اومد که 50 تومنش رو دادم به همونی که رفته بود پول جمع کرده بود... شکار خوبی بود گرچه گرگش خیلی بزرگ نبود

۲ نظر:

محمد گفت...

عجب شکار پر برکتی

گرگ گفت...

مثلا یعنی خیلی آدم بزرگی هستی که حیونای بد بخت رو می کشی؟ باز کارت کم نیست خاطراطتم مینویسی