The taste of hunting in BIRJAND (or brigand) with my remembrances

۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه

روز بد شانسی


روز پنج شنبه عصر به روستا رفتم و شب رو همونجا بودم و صبح که حسابی هوا آفتابی بود به سمت کوهستان که اتفاقا خیلی دور از روستا بود حر کت کردم . پس از نیم ساعتی رانندگی با موتور در زیر یک بند موتور رو گذاشتم و خواستم تفنگم رو آماده کنم .تفنگه رو که سر هم کردم دیدیم با خودم فشنگ نیاورده بودم ...(امان از پیری)ناچارا مسیر رو بر گشتم و دوباره از خونه فشنگ بر داشتم .اما دیگه به اون شکار گاه نرفتم . همین نزدیک ده از یه کوه بالا رفتم و یه ده تایی تیهو رو دیدم که پر واز کردند . حسابی فرز بودن و معلوم بود قبلا شکار چی ها حسابی خدمتشون رسیدن ...خلاصه هر جور که می خواستم بهشون نزدیک بشم از همون فاصله دور پرواز می کردن . بالاخره یه جا بالای کوه رفتم و جلوشون در اومدم اما باز پریدن .. از روی غیض در هوا بهشون شلیک کردم ... یکی 90 در جه تالاپی افتاد و یکی هم به زور پر می زد و می خواست خودشو تو هوا نگه داره با همون وضعیت یه صد متری رفت و بعد کنار یه در خت گزافتاد . اولی رو بر داشتم و رفتم سراغ اون یکی که دیدم یه عقاب شیرجه رفت و گردن تیهو رو گرفت ... (عجب روز گندی) با خودم گفتم شکار چی که از شکار چی شکار کنه نوبره...خلاصه در هوا به عقاب هم یه تیر انداختم .به بال راستش خورد . اما کاری نبود و فقط تیهو رو ول کرد و رفت... با کمال حیرت تیهو هنوز جون داشت ...بعد هم تا فاصله اومدن به سمت موتور یه تیهوی ماده رو هم دیدم که به سرعت داشت ته رود فرار می کرد ...یه تیر هم حواله اون کردم ...اما در کل روز بد شانسی بود ...




۱۳۸۸ آذر ۲۰, جمعه

کبک کبک کبک

و باز هم شکار پر طرفدار ترین پرنده نزد شکار چیان در سراسر دنیا
جمعه با اینکه حوصله نداشتم و کسی هم نبود که با من به شکار بیاد راهی روستا شدم و بسیار هوای پاکیزه ای شده بود . باران همه جا رو شسته بود و کیف می کردی توی دشت و دمن راه بری ... تا ظهر چهار تا کبک زدم . و کل بعد از ظهر رو به گردش پرداختم که حسابی خوش گذشت .(جای همه خالی) براتون تعدادی عکس کبک رو از توی سایتهای مختلف جمع کردم و اینجا می ذارم و در پایان چند تا از عکسهای جمعه رو هم می گذارم . که البته لازم به زیر نویسی نداره چون از کیفیت پایینش معلومه....








1





این دو تا که مثل دو تا خروس چاق هستن. اینطور نیست؟
2





3


4




این پایینیه یه کبک پاکستانی هستش....(البت مکان عکس برداری منظورم هست

5





6






اگه شما در این حالت ببینیدشون کدوم یکی رو نشونه می گیرید؟

7








8




9




تا حالا حتما براتون اتفاق افتاده که نیمی یا بیشتری از بدن شکارتون(پرنده) مثل تصویر پایین پشت سنگ پنهان بوده باشه . در این مواقع شما صبر می کنین که شکار رو کاملا ببینید یا همونطور شلیک می کنید ؟

10



11



و اینهم لحظه فرود . الان از دست چپ تصویر و از بالا میشه هر دو تا شون رو در همین پوزیشن زد. البته از پشت سر هم اگه شکار چی لحظه ای صبر کنه و البته فاصله اون هم به نسبت زیاد باشه احتمال اینکه هر دو بیفتن هست . (تجربشو دارم)

12






13





14







این یکی بنظرم خیلی قشنگه ، تصمیم گرفتم چاپش کنم اما مشکل اینجاست که جایی واسه قاب عکسش توی خونه ندارم . خونه شده مثل نما یشگاه تصاویرحیات وحش! زمانی که سر چشمه کمین کنید هم این جور تصاویر رو بسیار میبینید (به قول محمد خان دارند دکمه های لباسشون رو مرتب می کنن)

15




16





17


موفق و سر بلند باشید

۱۳۸۸ آذر ۱۵, یکشنبه

با سلام

امیدوارم که حال همگی خوب باشه . حال ما که فعلا خوبه و گرچه شنبه گذشته قرار بود سری به دیار باقی بزنم اما بدون دعوت بودم و منو راه ندادن ،و از اون تصادف چند میلیون خسارت ماشین رو دستم موند و یه طرف بی پول در مقابل ...و دیگه گفتم خدا رو شکر بلایی سر خودمون که نیومده ،پس اشکال نداره یه جوری با هم کنار میایم . با ز خوب شد این ایر بگ ماشین عمل کرد و گرنه سرم حتماً شکسته بود خوب شد به توصیه فروشندش مبنی به از کار انداختنش گوش نداده بودم ....
بگذریم یه خاطره شکار خیلی قدیمی براتون می نویسم امیدوارم گوشه ای از شبهای بلند پائیزیتون رو پر کنه


دقیقا یادم نمیاد چه سالی بود اما دور و بر دهه هفتاد بود که یه روز عصر اتفاقی محمد خان رو توی بازار بیرجند دیدم و پس از حال و احوال بحث رسید به مقوله شکار و از این حرفا ... محمد خان گفت یه گله خوب شکار اومدن قُر ... و از ردشون معلومه یه قوچ بزرگ تو شون هست و خلاصه استخاره رو جایز ندیدیم و همون شب به همراه محمد خان و محمد کل راهی ده شدیم . شب رو یه چرتی زدیم و دم سحر راهی شدیم و رفتیم به محل مورد نظر .... روی کوه قرار گرفتیم و با دید زدن در محلی که محمد خان قبلا ردشون رو دیده بود و معلوم بود چرا گاهشونه بالاخره یه میش و دوبره رو دیدیم و کمی که صبر کردیم چند تا دیگه هم بهشون اضافه شدن چند تا تقلی هم اومدن و البته قوچ دو سه ساله هم بود اما خبری از قوچ بزرگی که محمد خان ردشو دیده بود نبود بعد صدای قار قوچ بزرگ هم شنیده شد ... بالای سر گله روی لبه پرتگا هی که یکی از سنگای سرازیر شده از کوه درست کرده بود ایستاده بود و همه جا رو زیر نظر داشت . محمد خان گفت تفنگا رو در آرین . محمد کل یه تفنگ رو از توی جلدش کشید بیرون که دیدیم به به چه تفنگی ... یه تفنگ کمر شکن دست ساز آشغال آورده بود که اگه با اون شلیک می کردی ساچمه ها مثل آب که از توی ناودون در می یاد از لولش بیرون می ریخت . تفنگ دیگه رو در آوردم و دیدم این یکی یه سر پر رُخ گوله زنی هستش که البته اونو قرار بود بیاریم که امتحانش کنیم نه اینکه با اون شکار بزنیم . قرار بود یه چاپتول بیاریم که به جای اون ، اون تفنگ خود ساز رو آورده بودیم . شکارا حتما توی دلشون به ما می خندیدن !!! به محمد خان گفتم چی کار کنیم ؟ به این دم پر اعتباری هست یا نه؟ محمد خان هم در شک بود و در این بین محمد کل گفت شما همینجا باشین من دو سوته می رم تفنگ رو از ده میارم . چاره ای نبود همون کار رو کردیم ..... من و محمد خان خودمون رو واسه دو ساعت انتظار آماده کردیم و در این دغدغه بودیم که اگه باد از اینجا ته بزنه می خوایم چی کار کنیم .... هنوز نیم ساعت نشده بود که محمد کل نفس زنان داشت از شیب کوه بالا می اومد ... منو محمد خان در تعجب که این چطوری رفت و چطوری به این سرعت بر گشت؟ خلاصه تفنگ چاپتول رو سی رو داد دست محمد خان و یه چهار پاره 9 هم گذاشت توش ...محمد خان کفشاشو در آورد و از شیب کوه که حسابی لاخ شوشک هم داشت با پای برهنه رفت پایین ... من هم بر عکس رفتم از اون طرف دیگه طوری که باد نگیردشون دم تنگه انتظار بکشم که اگه شکاری بعد از تیر انداختن محمد خان از این ور اومد بهش شلیک کنم ... اینطوری تفنگ سر پر هم امتحان می شد ... جایی پناه نگرفتم و همونطور در شیب کنار کوه نشستم و منتظر صدای تفنگ محمد خان شدم ... هر چی انتظا ر کشیدم خبری نشد که نشد .... در دلم با خود می گفتم الان می زنه ... الان دیگه میزنه .... اما خبری نشد . دیگه می خواستم برم بالای کوه که صدای تفنگ بلند شد . چکش روکشیدم و به طرف گردنه تنگی که مقابلم بود نشونه رفتم ... محمد خان یه تیر دیگه هم شلیک کرد . دم تنگی یه میش با دو تا بره اومدن .... براحتی در تیر رس بودن . هنوز متوجه من هم نشده بود. با خودم گفتم اگه بزنمش دیگه کشتن بره هاشم آسونه... اما تا حالا میش نزده بودم . همینطور معطل کردم و کردم که منو دید و از مقابلم شروع به دویدن کرد . تفنگ رو روی اون گرفتم و همینجور که حرکت می کرد باهاش بردم ... اما نزدم . با خودم در این فکر بودم که کاش می زدم که یه قوچ چهار ساله اومد دم تنگه و منو بالافاصله دید و پا گذاشت به فرار . سریع نشونه تفنگ رو بردم 90 در جه دست چپم جلوی تنگه بعدی که باید شکار از جلوش در می اومد . قوچ یه جفت زد و پرید اونو ر تنگه و در کسری از ثانیه من هم گلوله رو حوالش کردم . قوچ پا به فرار گذاشت و از همون قله بلند شروع به بالا رفتن کرد و در کمر کش کوه که بود به دست چپش پیچید و مسیر سرازیری رو پیش گرفت و فهمیدم که داره به خودش میپیچه ...بعد هم در ته شیله مجاور خسبید ... دستم اومد که این دیگه فرار کردنی نیست !
آمدم پیش اون دو تا ببینم چه کار کردن که محمد خان و محمد کل داشتن لاش قوچ بزرگ رو جابجا می کردن . یه شیشک هم زده بودن که هنوز سرش نرفته بودن . رفتم وسر شیشک رو بریدم و آوردمش پیش اون دو تا... محمد کل گفت نکنه اون مسیر نیو مدن که نزدی (صدای تفنگ رو نفهمیده بودن)؟ منم گفتم نه یه میش اومد که نزدم و دیگه هی چی نیو مد . محمد کل گفت : می زدی به گردن من ! هی چی نگفتم و پوز خند می زدم که محمد خان گفت این ناقلا یه کاری کرده ... به محمد کل گفتم یه قوچ چهار بر توی فلان شیله هست بریم بیاریمش... محمد خان سرشو تکون می داد و می خندید که ای ناقلا نگفتم که تو یه کاری کردی ... چاپتول رو برداشتم و با محمد کل رفتیم سراق قوچ ... به محمد کل گفتم از بالا سرش برو اگه فرار کرد بیاد سمت من که بزنمش اما محمد کل از همون ته شیله رفت . نزدیکش که رسید قوچ از جاش بلند شدو پا به فرار گذاشت اما محمد کل امان نداد و پرید پای چپش رو گرفت .با اینکه قوچ جوونی بود چیزی از قوچ 7 ساله ای که محمد خان زده بود از نظر هیکل کم نمی آورد . هر سه لاشه رو برداشتیم و بردیم سر چشمه ایکه همون نزدیکی بود و از درخت انجیر کوهی نزدیک چشمه به دال کشیدیمشون (با این نشونی که دادم شکار چی های منطقه بیرجند فهمیدن که کجا رو میگم) . البته دو تا مهمون نا خونده هم آمدن که مجبور شدیم به هر کدوم یه دست شکار رو بدیم .

۱۳۸۸ آذر ۸, یکشنبه

آشپزی



با سلام حضور دوستان و اعضای میتینگ. قوس هم اومد و فصل شکار قوچ و تکه هست ...ولی افسوس از مجوز شکار خبری نیست که نیست . هفته گذشته با چند تا از بچه ها به طرفای فیروز کوه رفتیم . اما خبری از شکار نبود که نبود . حوالی ظهر رد چند تا تکه و بز رو پیدا کردیم و خواستیم بعد ناهار دنبالشون بریم که یه ماشین از اون مسیری که ما بیتوته کرده بودیم گذشت ما هم به خیال اینکه محیط زیسته تا غروب همونجا موندیم و دنبال شکار نرفتیم بعد فهمیدیم که اون ماشین هم مال شکار چی ها بوده.



حالا بگذریم ،این روزا شکار کبک و تیهو هم پر رونق شده و من هم خواستم طریقه در ست کردن یه غذای اِمر ژنسی رو با کبک یا تیهو واسه اونایی که می خوان توی طبیعت درست کنن بگم . مواد لازم به جز شکار که باید با خودتون ببرین یه قابلمه تر جیحا مسی و یه سِت ادویه که از قرار فلفل سیله و قرمز و نمک و دارچین و زرد چوبه و الاخصوص زعفران که نباید فراموش بشه . همه این ادویه هارو می تونین توی کیسه های مخصوصی که واسه حمل اونهاست و جای کمی میگیره بزارین و با خودتون ببرین . بعد باید مقداری گوجه خشک کوبیده داشته باشین و اگه رب هم بردید اشکالی نداره . روغن هم تر جیحا رو غن زرد محلی ( یا همون کر مانشاهی اعلا) اگه ببرید نور الا نور میشه .یه پاتیل هم باید اضافه بر قابلمه داشته باشین که بدردتون می خوره و حالا طریقه درست کردن کبک زعفرانی:



ابتدا کبکها رو داخل قابلمه گذاشته و اونقدر آب توی اون میریزید تا لاشه ها کاملا زیر آب بره بعد هم در قابلمه تون رو ببندید و تا می تونین زیرش آتیش درست کنین .آب قابلمه که نصفه شد سینه یه کبک رو با قاشق امتحان کنید که پخته یا نه ... اگه پخته نشده بود باید هنوز بزارین تا آب پز شه اما اگه پخته شده بود الباقی آب رو خالی کنین و یه بار هم دوباره توش آب بریزین و بعد خالیش کنین چون بوی خون رو با خودش ببره و بعد روغن رو به اون اضافه کنین و بزارین روی آتیش ...بعد یه پیاز رو توی روغن ریز کنین (اینو توی منو یادم رفته بود) و همینطور که پیازتون داره طلایی میشه گوجه خشکاتونو که قبلا آسیاب شدن رو توی یه پاتیل با آب داغ خیس کنین اگه اون رو هم از قبل کمی حرارت داده باشین که حالت سس مانند به خودش گرفته باشه که نور الا نور میشه .بعد که پیازا طلایی شدن گوجه هاتون رو اضافه کنین و توی همون پاتیل مقداری آب بریزین و بعد توی اون ادویه و به خصوص زعفرون فراون بریزین و هم بزنین و خوب که حل شدن اون رو توی قابلمه بریزین حدود یک ربع بزارین که با همون حالت قل بخوره و البته در بین محتویات قابلمه رو هم بزنین راستی می تونین سیب زمینی هم بهش اضافه کنین . اگه فرز باشین و هیزم و امثالهم به مقدار کافی داشته باشین کل فرایند ذکر شده رو 45 دقیقه ای می تونین انجام بدین. موفق باشین و توبرتون همیشه پر باشه.






این یه کبک زعفرانیست که حسابی سرخ شده




این هم نوع جوجه کبابی که باید توی خونه انجام بدین





۱۳۸۸ آبان ۲۹, جمعه

به دنبال گوش شنوا



بار ها گفته ام و بار دگر می گویم

چند سالی است که در بیرجند شاهد محدود شدن روز به روز عرصه حیات برای وحوش منطقه هستیم . و من چند دسته از عوامل را به عنوان دلایل اصلی این مسئله شاهد هستم و عنوان می کنم:
1- خشک سالی و چرای بیش از حد دامها
چند سالی است که در بیرجند خشک سالی شده اما تعداد دامهای سبک نه تنها کاهش پیدا نکرده بلکه حتی در برخی از مناطق چند برابر هم شده و این دامها پا را از مراتع کوهپایه ای خودفراتر گذاشته و وارد دامنه کوهستاهنها هم شده اند و من به عنوان شکارچی شاهد این هستم که چرا گاههای قدیمی که چندین نسل از وحوش در آن مناطق زیست می کرده اند حالا خالی شده است.همینطور مخروبه شدن و خشکیده شدن آبشخور های دل کوهستانها سبب مهاجرت اجباری پستانداران وحشی شده است. الی البته چرای بیرویه سبب محدود شدن منابع غذایی برای پرنده های مهاجر استان چون سیاه سینه (باقر قره)نیز شده که چند سالی است که کمتر از گذشته به چشم می خورند.
2- افزایش جمعیت گر گها
چنانچه چند روز پیش که در کوهستان بودیم اطراف یک لانه گرگ قبرستانی از آثار به جا مانده از اسکلت قوچ و میش و بره و حتی گوسفندان اهلی پیدا کردیم که حدود 15 جمجمه که به قطعیت مربوط به قوچ و میش و بره بود در آن حوالی پیدا کردیم .
3- نقش محیط زیست
محیط زیست استان خراسان جنوبی با مدیریتی نا کا ر آمد و عدم آشنایی با منطقه و طبیعت وحشی آن ،آنطور که مورد انتظار بوده عمل نکرده چنانکه به عنوان مثا ل در زمستان 86 که برف سنگینی باریده بود شاهد تلف شدن تعداد زیادی پرنده و همینطور پستاندار بودیم که حتی محیط زیست با آن نیرو های خدوم و جان فشانش یک گشت زنی ساده را در منطقه انجام ندادند چه برسد به توزیع آذوقه و در عوض با پرورش دادن چند راس آهو و قوچ و میش اهلی و توی بوق و کرنا کردن آن نه تنها کمکی به محیط زیست نکردند بلکه چون این حیوانات پرورش یا فته به علت دست آموز بودن و نترس بودن ، به انسانها و جوامع انسانی نزدیک میشوند یک گله را به کشتن میدهند . یا با بر خورد های زننده و اهانت آمیز محیط بانان که روز به روز شاهد بیشتر شدن آنها هستیم سبب بر انگیخته شدن خشم شکار چییان شده که عدم همکاری آنها را در پی دارد.
در گذشته با اینکه هم شکار چیان بیشتری در استان بود و هم در عوض مناطق قرق شده کمتری بود شاهد تعداد شکار های بسیار بیشتری بودیم چنانچه مثلا در منطقه «در میان» بیرجند حتی گله های 150 راسی قوچ و میش به چشم می خورد اما اکنون که منطقه به اصطلاح حفاظت شده است ما حد اکثر گله های 7 یا 8 تایی را می بینیم .
در یک کلام کفش حفاظت از محیط زیست برای مدیران و دست اندر کاران فعلی محیط زیست بیرجند خیلی گشاد هست.
یا در زمینه صدور پروانه این مشکل را به صورت کشوری احساس میکنیم که هر کس که اندک شناختی از شکار داشته باشه میداند که محدود کردن بازه شکار مجاز نه تنها مشکلی را حل نمی کند بلکه سبب شکار بیرویه (شکار کشی) نیز می شود . مهم ترین انتقاد بنده به ساز مان محیط زیست خود رای بودن این سازمان است .سازمانی که تنها راه حل مشکلات را استفاده از قوه زور و قهریه میداند . همه دیدیم از سال 84 به بعد نه تنها ازمحیط زیست کشورمان حراست بیشتری نشد بلکه نتیجه افزایش مجا زاتها و جرایم کشته شدن چند محیط بان و شکار چی شد ... تا کی مثل بچه ها می خواهیم لج بازی کنیم....
در کانادا هر ساله هزاران مجوز شکار گوزن و سایر پستانداران صادر می شود اما مشکلی در خصوص کم شدن شکار وجود ندارد . اما در ایران با اینکه چند سالی است مجوز شکار داده نمی شود (البته هیچ وقت شاهد مجوز سر تاسری هم نبودیم) مشکل کم شدن گونه های شکار را نیز داریم .
باز هم نصیحت میکنم :«جهانی بیندیشید؛منطقه ای عمل کنید »چاره کار آمیختن علم وتجربه با هم است.




۱۳۸۸ آبان ۲۶, سه‌شنبه

چند اسلحه بسیار زیبا و قدیمی





تصویر فوق مر بوط به یه دو لول قدیمی آمریکایی هست که من هم یکی مشابهش رو دارم. هم لول بلندی داره و در عین حال تفنگ سبکی هم هست

این تصویر مر بوط به یک کمر شکن آمریکایی قدیمی ست.اهرمی که کمر اسلحه رو میشکنه در زیر کپ قرار داره



تصویر فوق مر بوط به یک دو لول سر پر انگلیسی هست. به ظرافت قنداق تفنگ توجه کنید

۱۳۸۸ آبان ۲۴, یکشنبه

کا شِشًک (خارپشت صحرایی)

سه چهار سال پیش برای شکار به صحرا رفته بودیم . اواسط خرداد بود و شب رو توی صحرا بودیم. بعد اینکه شاممون رو خوردیم آتیش رو خا موش کردیم و زیر کیسه خوابمون خزید یم.هنوز خیلی نگذشته بود که یه صدای خِلِش و خلشی می اومد... اول فکر کردم یه چیزی توی بوته ها داره تکون می خوره .تاریک ماه بود, چراغ قوه رو انداختم دیدم نه؛ توی بوته ها چیزی نیست . هنوز صدا می اومد ،یه خورده اینور اونور رو نگاه کردم و بالاخره دیدم یه کاششک داره حوالی جایی که ما کمپ کرده بودیم را ه میره. با غلامحسین بودم.بهش گفتم بیا بگیریمش ؛گفت از زبون بسته چی می خوای گفتم کاریش ندارم فقط می خوام یکی از تیغاشو بکنم.خلاصه غلامحسین رو راضی کردم که بگیریمش. قد یمیا میگن کاششک رو باید با چهار شاخ (یکی از ابزار کشاورزی) گرفت....حالا نصفه شب توی بیابون چهار شاخ از کجا بیاریم ؟ انصافا جرئت نکردم با دست بگیرمش , غلامحسین توبره رو خالی کرد و رفت دنبالش من هم نور چراغ رو براش می بردم ,کاششک پا گذاشت به فرار و ما هم نصف شب دنبالش افتادیم(خودم هم الان خندم گرفته) .یه جا غلامحسین توبره رو انداخت روش اما در رفت ,به هزار مکافات دوباره پیداش کردیم . کنار یه بوته کز کرده بود به غلامحسین گفتم من اینجا نور میندازم توی چشش و تو هم برو از پشت سر توبره رو بنداز روش... غلامحسین رفت و پرید روی خار پشت. سر و صدای خارپشت در اومد اونو لای توبره پیچیدیم و من از نوک خاراش که چند تا رو توبره نپوشونده بود یکی رو کندم و یه نگاهی هم به خودش کردیم . تخمینا 3 کیلو وزنش بود و پاهای جالبی داشت دقیقا مثل پای بچه انسا ن! بعد هم ولش دادیم
هنوز اون خار رو دارم اندازش 7/34 سانتی متره و توی قلمدونم روی میز کارمه خیلی خوشکله... رنگش دارچینی هست و در بین چند خط زرد خیلی کم رنگ عرضی داره که خیلی خوشکلش کرده .
کاششکها در تابستان محصولات هندوانه رو می خورن و در زمستان که زیر زمین زندگی میکنن از ریشه خارها تغذیه میکنن و زیر زمین نقب می زنن.




چگونه فشنگ چهار پر خوب داشته باشیم



خیلی ها فشنگ چها ر پاره پر می کنن و ممکن هست که با رها براشون پیش اومده باشه که چهار پاره ها همه با یه کیفیت نیستن. چند نکته برای این مورد عنوان میکنم امید است مد نظر قرار گیرند:

اول اینکه خیلی باروت رو زیاد اضافه نکنین چون به لول اسلحه و همینطور دستگاه ماشه چکان و به خصوص فنر اسلحه آسیب میزنه. و دوم اینکه قبل از اینکه سر فشنگ رو با سر بقچه جمع کنین با یه چوب یک دست که اندازه پوکه باشه محتویات فشنگ رو فشرده کنین البته این کار رو می تونین مرحله به مرحله انجام بدین.البته نباید خیلی فشار بدین چون فشنگ اصطلاحا چاق میشه و به سختی توی لول قرار میگیره.
در ضمن فشنگ چهار پر احتیاجی به جام نداره گرچه بعضی ها که وسواس بیشتری دارند جام رو هم میزارن . ساچمه های چهار پر رو در دو سایز بهتر از همه هست یکی این ساچمه های چهار پر معروف که با دو دایره به چهار تیکه تقسیم شدن(9تایی) و یکی هم ساچمه های معمولی که عموما 24 تا از اونا رو میشه توی فشنگ جا داد . برای افزایش برد می تونین چند دانه(حداگثر 5 تا)کود شیمیایی نیتراته رو با باروتتون قاطی کنین که اگه بتونین خوردشون کنین بهتره اما توصیه نمیکنم این کار رو بکنین چون بر اثر ضربه منفجر میشن. اگه یه فشنگ خوب پر کرده باشین فشنگ رو وقتی در امتداد طولش تکون بدیم هیچ صدایی نباید بکنه و تقریبا 150 متر رو میشه با این فشنگ اگه لول تفنگ میزون باشه هدف گیری کرد. البته اگه از اون ساچمه های مخروطی قدیم پیدا بشه میشه تا 300 متر رو هم نشونه زد البته برای مسافتهای نزدیک بدرد نمی خورن چون خیلی سر میکنن. موفق باشین

۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه

شکار سا ل 88

با سلام خدمت دوستان گرامی
به در خواست محمد کل براتون خاطره تنها شکار سال 88 مون رو تا این لحظه میذارم.
روز سوم نوروز بود که با محمد کل(منظورم کل شکار نیست چون کچله این اسم رو روش گذاشتیم)برای شکار قوچ یا میش رفتیم به دال ....(نمی خوام شکارگاه لو بره).هنوز خورشید بالا نیومده بود و داشتیم از کوه بالا میرفتیم .نوک کوه .که رسیدیم.به خیال اینکه شکارها باید در دامنه کوه روبرویی می بودند بی هوا روی قله آمدیم. من تفنگ تک لول چهار پاره زنیمو که ساخت آمریکا هست رو داشتم و محمد کل پنج تیرش همراش بود.چون من با تفنگ دوربین دار نمی تونم شکار کنم و تفنگ محمد کل دوربین داشت لذا من تفنگ خودم رو آورده بودم. داشتم می گفتم : همینکه اومدیم رو قله که پناه بدیم و دامنه کوه روبرویی رو نگاه کنیم یه شیشک از زیر پامون در رفت . دستپاچه شدم و از همون روی قله سر دست در دو بهش شلیک کردم .نیفتاد....به محمد کل گفتم ظهر باید کنسرو بخوریم...گفتش آره،این وامونده ها اینجا چه کار میکردن؟...نا گفته نماند که در دامنه مقابل سه تا شکار دیگه هم بودن که فرار کردن. مایوسانه راه ته دره رو پیش گرفتیم و آمدیم پایین .شیشکه روی یه سنگ پشگل انداخته بود ...محمد کل رفت و گفت پشگلش خون داره. پشگل رو برداشتم دیدم راست میگه بیشترش خون بود . فهمیدم که تیر بهش نشسته. ردش رو گرفتیم.حالا چقدر پیاده روی کردیم بماند فقط همین رو بگم که تا ظهر دنبالش بودیم و من و محمد کل که هر دو مون کلی ادعامون میشه از پا افتادیم. ردش رو گرفتیم از یه شیله(آبراهه منتهی به نوک کوه)رفته بود بالا. کوه بعدی پر از لاخ سنگهای بزرگ بود که من میدونستم جای خوبی واسه پنهان شدن یه شکار زخمی هست. من دیگه پایین نیومدم و محمد کل رو فرستادم و خودم از بالای کوه رفتم . محمد کل رسید ته دره ومقابل یه سنگه واستاد و اشاره کرد که اینجاست با دست اشاره کردم که بزنش...محمد کل از بیست قدمی شلیک کرد... با کمال حیرت شیشک از زیر سنگ در اومدو فرار کرد.محمد کل دوباره نشونه گرفت و شلیک کرد اما باز هم خطا رفت. محمد عصبانی شده بود و تفنگش رو زمین زد.(محمد کل کسی نبود که تیرش خطا بره و حسابی واسه خودش شکارچی قابلیه) من حدس زدم باید بیاد رشته کوه مجاور ...خسته و کوفته آمدم روی نوک قله و سینه خیز جلو رفتم و دید زدم .دیدم بله آمد و زیر درخت بیدمشک لم داد.محمد کل داشت می آمد پیشم و حسابی هم خسته بود خودم هم داشتم از خستگی و گرسنگی می مردم. محمد کل نشست کنارم . گفتم تفنگت رو بده.گفت بگیر این بی صاحابو...گفتم تفنگ خوبه دوربین میزون نیست.هنوز به محمد نگفتم شکار روبرومونه...کاردم رو در آوردم و پیچای دوربین رو باز کردم و دوربین رو دادم دست محمدکل و رفتم لب کال...محمد نگاهی به جلو انداخت و شیشک رودید و دستپاچه به من گفت شکار اونجاست. گفتم خودم می دونم تو صبر کن. گفت برو جلو با تفنگ خودت بزن . گفتم اگه به منه با همین تفنگ میزنم. 250 متری بود تفنگ رو گذاشتم روی دو شاخه و نشونه رفتم ,....به زور روی دستش رو میدیدم. به سمت چپ بدنش خوابیده بود و سرش سمت ما بود.نشونه رفتم و شلیک کردم. از جاش بلند شد و به خودش لرزید و بعد به دست و پا زدن افتاد. به محمد گفتم خودت برو پوستش کن.من حال ندارم. محمد کل رفت و سرش رو برید من رفتم و دیدم گلوله خورده توی مفصل بازوی شیشک و از اونور از ریه هاش بیرون اومده اون شلیکی که اول کرده بودم هم خورده بود در ..نش و رفته بود توی شکمش. خیلی چاق نبود دست پرش 12 کیلو گوشت داشت. اما از دست خالی برگشتن هم بهتر بود.
تصویر فوق رو از خبر گذاری فارس تهیه کردم.

۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

شکار کلژد ک (زاغچه)

با عرض سلام خدمت دوستان عزیز
امسال توی تیر ماه رفتم به روستا ،عصر بود و بایستی میرفتم باغمون و درختای بادوم رو آب میدادم. به روستا که رسیدم سراغ محمد خان رو گرفتم،گفتن توی کشمونه(همون مزرعه) نگاه کردم دیدم یه چادر زنانه کهنه روی خودش انداخته و توی جوب آب تفنگ بدست خمیده خمیده داره میره جلو . دیدم داره به سمت یه زاغچه که ما به اونا توی بیرجند می گیم گلژدک میره . هنوز به نزدیکش نرسیده بود که کلژدک فرار کرد. محمد خان توی هوا یه تیر شانسی انداخت اما خیلی دور بودو بهش نخورد. رفتم پیشش. کارد میزدی خونش در نمی اومد ،بهش گفتم با کلژدکها چی کار داری محمد خان. می گه تموم پسته هامو خوردن . رفتم سر خیدش دیدم حق داره. بهش گفتم حالا چرا چادر با خودت برداشتی ...گفت از بس که کلژدکها زرنگن تا می بین میرم پیششون در میرن... خلاصه من رفتم که آبداری کنم دیدم ماشاء الله بادو مای ما هم دسته کمی از پسته های محمد خان نداره... خود بادوم سر درخت هست اما توش هیچی نیست. با خودم گفتم میدونم چی کارتون کنم.
صبح هنوز آفتاب نزده بود که برزنت کهنه ای که داشتم و قبلا چادر وانتم بوده رو برداشتم و رفتم سر استخر آب ،قبلنا که صبح زود میر فتم آبداری دیده بودمشون که میان آب می خورن...خلاصه یه تنه خشک شده عناب رو به موازات دیوار استخر گذاشتم و خودم رفتم پشتش و برزنت رو هم کشیدم روم . هوا داشت سفید میشد. اول از همه هم همون کلژدک بزرگ اومد روی در خت نشست چند لحضه بعد در خت سر استخر پر شده بود از کلژدک . یکی دو تا آمدن پایین و کنار جویی که آب از قنات می اومد توی استخر نشستند تا برن آب بخورن .. بقیه هم آمدن...6 تا شده بودن ... توی تفنگ یه فشنگ سه گذاشته بودم. با خودم گفتم ممکنه همشون رو نگیره . یه فشنگ یک هم همراهم بود. کاش چهار پر آورده بودم... سریع کمر تفنگ رو شکستم تا فشنگ رو عوض کنم . لعنتی ها فهمیدن و همگی پریدن روی درخت. بر اساس تجربه اصلا تکونی به خودم ندادمو کمی منتظر شدم.نقشه ام گرفت دوباره آمدن نشستند . تفنگ رو آروم دادم جلو... چهار تا شون توی یه راستا بودن و دو تای دیگه دو وجبی اونورتر... می دونستم که توی این فاصله کمتر از 15 متر جمع میزنه وخلاصه صبر کردم که آب خوردن ...چقدر خنده دار راه می رفتن...به محض اینکه می خواستن بپرن .همشون هم تیر شدن و من هم امان ندادم ....همشون توی جوب آب افتادن آخریه هم راست رفته بود توی لوله ای که آب رو از قنات بیرون می آورد. که فشار آب اونو بیرون داد. جوی آب قرمز شده بود. چقدر خون تیره ای داشتن. همشون رو برداشتم و چهار تاشون رو روی درختای بادوم خودمون به شاخه بستم دو تا رو هم دادم محمد خان بست به در ختای پستش بلکه باز ماندگانشون عبرت بگیرن و خرابکاری نکنن...

۱۳۸۸ آبان ۱۴, پنجشنبه

شکار گرگ

سال 87 بود که در منطقه بیرجند ما گرگها حسابی غوغا به پا کرده بودن و شایعاتی هم شده بود که کار محیط زیسته و کشتنشون قدغن شده،خلاصه گرگها که از حد گذروندن و حسابی به دامدارها خسارت زدن با محیط زیست استان مکاتباتی انجام شد که در نهایت معلوم شد که محیط زیست ازاین قضیه بی اطلاعه و یه جورایی اجازه میده که بکشیمشون. یه روز محمد خان زنگ زد که بریم گرگ بکشیم که فلان چوپون سفارش کرده ،من حسابی سرم شلوغ بود و پشت گوش انداختمش تا اینکه از بد روزگار یه روز اوایل بهمن به من خبر دادن که چه نشسته ای که گرگ یه بز که مال من بوده رو کشته. گفتم سگا پس چی کار میکردن؟ گفتن دو تا گرگ بودن و تا سگا بز رو از گرگا گرفتن دیگه طفلی تلف شده و متاسفانه دوقلو هم آبستن بوده. کفرم در اومده بود فردای اونروز مرخصی گرفتم و به روستا رفتم ،محمد خان رفته بود مشهد و کسی نبود که با من بیاد. رفتم اون جاهایی که فکر می کردم ممکنه گرگ باشه رد زدم اما همش الکی بود تمام طول روز رو رد می زدم اما هیچی ندیدم فردای اونروز خورشید هنوز در نیومده بود که از روستا حرکت کردم به سمت باغمون که توی کوهه و از کوه مجاور باغ که تقریبا بزرگترین کوهه اون منطقس بالا رفتم خورشید تازه بیرون زده بود یه چند تا کبک به سمت چشمه میرفتن با دوربین اطراف رو زیر نظر داشتم .گله ته بیابون پیدا شد چند تا قله مونده به گله دیدم یه چیز ی روی نوک قله واستاده اول فکر کردم سگه بعد که سگهای گله رو دیدم مطمئن شدم که گرگه ،از کوه پایین اومدم و سوار موتور شدم و یه راست رفتم همونجا چوپونمون هم تایید کرد که گرگ بوده رفتم نوک کوهی که اونو دیده بودم پس از کمی جستجو ردش رو دیدم . با خودم گفتم نباید خیلی دور شده باشه ردش رو گرفتم یه ساعتی رد میزدم که دستم اومد مسیر به کجا منتهی میشه،با خودم گفتم بی فایدس دنبالش برم ،میرم کنار اون قله ای که حدس میزدم باید همونجا باشه برگشتم و موتور رو سوار شدم و به سمت کوه مورد نظر رفتم اون منطقه رو می شناختم یه پاوال بهاره قوچ و میش هم داشت که بین شکارچی ها مشهور بود . نزدیک ساعت یک عصر بود رفتم توی پاوال به اطراف دوربین انداختم چیزی نبود حتی ردی از گرگه هم نبود می دونستم دست راستم دو کوه اونورتر یه قسمت آفتابگیری هست که تمومش لاخ سنگه خواستم برم اونجا اما باد از پشت سرم می اومد مجبور شدم تموم کوهستان رو دور بزنم خسته شده بودم چایی درست کردم و جای شما خالی خوردم ساعت 3عصره ،دوربین انداختم دیدم بله... جناب گرگ توی طاق کوه لم داده . من دست راستش بودم از بالی کوه آمدم پاییین،یه راه آبی بود که حسابی فرسایش پیدا کرده بود و میشد تا زیر پای گرگ بی سرو صدا با خیال راحت رفت پایین . رفتم و رسیدم زیر پای گرگ... سرک کشیدم و دوربین انداختم گرگه بی خیال لم داده بود ..زیر شکمش و بغلاش رنگ زرد مایل به خاکستری بود و بخشی از پشتش رو که من می تونستم ببینم سیاه بود . حد اقل 200 متر با اون فاصله داشتم اگه گلوله زنی میداشتم از همونجا ترتیبش رو داده بودم اما تفنگ دو لول قرن بوقیم که تازه لول راستش هم باد گرفته بود رو داشتم هر چه نگاه کردم مسیری رو برای بالا رفتن ندیم مجبور شدم سینه خیز برم بالا هر 5 قدم سرم رو بالا می آوردم و به گرگ نگاه می کردم . یه پنجاه قدمی رو با هر بدبختی که بود رفتم بالا . پشت یه سنگ که از کوه افتاده بود پایین، قرار گرفتم دیگه بیشتر از این نمیشد بری بالا . چون گرگه صد درصد منو می دید از طرفی هم دور بود یه فشنگ چهار پاره زنی 9 داشتم و یه فشنگ 24 فشتگ 9 که درشت تر بود رو گذاشتم لول چپ و فشنگ 24 رو توی لول راست گذاشتم و هر دو تا چکش رو کشیدم .گفتم علی الله... به سمت سر گرگ نشونه رفتم که لا اقل یه چهار پاره به سرش بخوره بلکه زمین گیر شه...لول چپ رو خالی کردم یه قدمی گرگ گرد و خاک کرد... به خشکی شانس گرگه به عجله دست و پاشو جمع کرد و به سمت چپ من چرخید و می خواست بره از کوه بالا یه قدمی برداشت که لول راست رو هم خالی کردم در جا خوابید... حالا خنده دار این بود که هر کاری می کردم نمی تونستم از قله بالا برم ..پس از کلی مکافات رسیدم سر گرگه حد فاصل کمر و لگنش رو چهار پاره ها زخم کرده بود، دیدم سر حاله و ظاهرا قطع نخاع شده ... یه سنگ به ضرب زدم توی سرش و کشتمش و بعد هم یه قسمت از پوستش رو کندم دادم یکی توی ده بره کله گرگی چرخ بده ....از این شکار یه شیشک و یه بزغاله و حدود 400 هزار تومن گیرم اومد که 50 تومنش رو دادم به همونی که رفته بود پول جمع کرده بود... شکار خوبی بود گرچه گرگش خیلی بزرگ نبود