The taste of hunting in BIRJAND (or brigand) with my remembrances

۱۳۹۰ دی ۴, یکشنبه

مثلا پرنده نگري

دلم بی وصل تو شادی مبیناد 

به غیر از محنت آزادی مبیناد 

خراب آباد دل بی مقدم تو 

الهی هر گز آبادی مبیناد 


با سلام خدمت دوستان و همراهان عزیز 


جمعه پیش بنا به دعوت یکی از دوستان مجبور شده بروستا بروم . حوالی ساعت 10 بهمراه همسرم از بیرجند راه افتادیم و هوا اندکی ابری بود و هر چه بسمت روستا میرفتیم هوا خاکستری تر میشد. کوتاهی کلام به روستا رسیدن همان و حوس کردن گشت زدن در مزارع همان…تفنگ بدوش کرده و دوربین و متعلقات را برداشتم . بیادم افتاد که یک دوربین کومپکت کوچک کنن A490 توی داشبورد ماشین هست. آنرا برداشته نگاه کردم دیدم خوشبختانه شارژ دارد. خلاصه راهی شدم و چند عکس تار و تور از این ور و آنور گرفتم . البت چون نام این پست را پرنده نگری گذاشتم دیگر از گذاشتن عکس شکارها معذورم البت عکسها خیلی بیشتر از اینها بود اما بار گذاری همه آنها مشقت داشت ناگزیر به چند تایی اکتفا می کنم. اگر عمری بود و البت اشتیاقی از جانب دوستان در پست بعدی آنها را قرار خواهم داد. 

شروع از کنار درختان کاج بادشکن با سهر های بیابانی   




 نمی دانم این دو تا از کجایشان پیدا شد . به ناگاه متوجه شدم که با قدمی فاصله مرا فالو می کنند . دیدم ناشایست است دلشان را بشکنم یه عکس هم از ایشان گرفتم 




 همینطور در حال نزدیک شدن به کشمان(مزارع) بودم که حضور یک فروند کلنگ روی دیوار یک آغل دامداری توجهم را به خود جلب نمود. خود را سینه مال بنزدیک رسانید مشغول نشانه گیری با دوربین شدم که ناگاه همین دو تا مهمان ناخوانده بالایی بطرف کلنگ شروع بدویدن کردند و تا ما خواستیم عکسی بندازیم که گردن درازش بیشتر در کادر نیفتاد 







 مجبور شدم این دو بازیگوش را بفرستم دنبال نخود سیاه و خود تنها ادامه مسیر را بروم. چند کفتر روی دیوار کهنه ای که چون من نفسهای آخرش را میکشید و یادگار ایام گذشته بود مشغول چرت زدن بودند و البته کاملا حواسشان به شکاری های که در هوا چرخ میزدند نیز بود 


 کمی توی کشمان را دوربین کشیدم که حرکت چند خروس کولی توی یک زمین زعفران توجهم را جلب کرد هرچه خواستم نزدیک کنم نشد و چند جا جا عوض کردند بالاخره دو تا عکس بدرد نخور از دور انداختم 
 خروس کولی نر  

 
 خروس کولی نر  


 همینطور مسیر را ادامه دادم که ناگاه چشمم به خانواده کلژدک ها افتاد که در حال حمام کردن کف جوی آب بودند. من هم یا الله نگفته نزدیک رفتم و عکسی و بعدش هم صدای در آوردم که متوجه حضورم بشوند که البت عکس بعد از صدا به علت رها شدن لنگ و ضمائم حمام از کف ایشان قابل پخش نبود به همان عکس اول بسنده میکنم 
  

 خود را به استخر رسانده از لای مَرغها چشمم به جمال چند چور(چنگر) روشن شد . اندکی دزده کشی رفتم و چند عکسی گرفتم اما بدلم نچسبید! 

  








 هر چه ما خواستیم بچه خوبی باشیم ظاهرا نشد. دیدیم همین مدل پرنده نگری خودمان بهتر است! 


 از یکی از چورها خواهش کردیم چند عکس رومنس ما را مهمان کند که این خانم چنگر افتخار دادند. یاد زابل و شکار چور کردم بد نیست یادی از دوستان قدیم و عزیزی چون آقای خزایی،آقای گرگیج،آقای دکتر کتابچی،آقای دکتر بلوچ ،آقای مهدیان فر و سایر دوستان نیز بکنم که هر وقت چور میبینم خاطرات شکار در هامون و دوستان عزیز آن دوران برایم زنده می شود. 




 خلاصه کمی دیگر توی کشمان دور زدیم و هم به زمینها سر زدم و هم کمی ترق و ترومب راه انداختم و البته چند عکس دیگر و به سرعت برگشتم تا خود را به نهار برسانم. در برگشت مجدد روی دیوار همان دامداری جناب کلنگ را دیدم اینبار بدور از حضور آن دو مزاحم بازیگوش جلو رفته و عکسی انداختم. 
  

 پیوسته دلت شاد و لبت خندان باد

۱۳۹۰ آذر ۱۵, سه‌شنبه

ازمرغابي تا تيهو


زکویت میروم اما دل اینجاست 


ندارم تاب دوری مشکل اینجاست 


با سلام

آخر هفته فرصتی دست داد که به همراه یکی از دوستان عزیزم  به بهانه شکار غاز و مرغابی سری بر برکه ها و آبهای سطحی اندکی که در گوشه گوشه منطقه وجود دارند بزنم. ناگفته نماند که چند روز پیش چند تن از دوستان خبر ورود چند دسته مرغابی و غاز را داده بودند. خلاصه کلام سحرگاهان راهی شدیم، وآبگیر ها را یک به یک نظاره کردیم و تا دوردستها را دوربین کش کردیم اما دریغ از یک مرغ/هوا سرد بود گاهی مه آلود و ابری هم میشد. کوتاهی کلام تا 11 ظهر به همه جا سر زدیم اما هیچ ندیدیم . تنها یک اردک ارده ای ماده را با دوربین دیدیم که جای نشست که امکان نزدیک شدنش نبود. از شکار صبحگاهی مانده و از مرغابی ها هم رانده به سمت دشت سرازیر کردیم ، تا لااقل برای نهار چیزی دشت کنیم. تک و توک سیاه سینه توی هوا پرواز میکردند که ارتفاعشان زیاد بود. دم تیر نمیامدند . بهترین موقع شکار سیاه سینه از سپیده دم تا نهایت 10 صبح است که در این تایم میشود شکار زیاد و راحت زد و از این زمان که بگذرد بیشترشان در دشت استراحت میکنند و خوب به تیر نمی آیند. کمی این ور و آنور رفتیم. از توی آینه ماشین تک سیاه سینه ای دیدم که از پشت سر میامد ماشین را نگه داشته سعی کردم هدفش بگیرم. سرعتش خیلی زیاد بود و من هم عجله کردم . تا صدای تیر بلند شد سیاه سینه یک تکانی خورد اما نیفتاد و رد شد ، معلوم بود بیشتر ساچمه ها به خطا رفتهحالمان گرفته بود بیشتر هم گرفته شد. تفنگ را روی صندلی عقب انداختم و ادامه مسیر تا یه دسته احتمالا 6 تایی دیگه قور قور کنان در هوا پیدا شدند . دوستم نشانه رفت و با اینکه سرعت و ارتفاعشان زیاد بود و از روبرو می آمدند تا صدای تفنگ بلند شد یکی ارتفاع کم کرد و بعد از 50 متری زور زدن افتاد. آنرا برداشته و هنوز می خواستیم به ماشین برسیم که یک دسته بزرگتر جلو آمدند. دوستم نشانه رفت و شلیک کرد که یکی دیگر چرخی در هوا خورد و 90 درجه بزمین افتاد. خواستم به سمتش برم تا بردارمش که باز دسته ای دیگر آمدند و با بلند شدن صدای تفنگ دوستم یکی دیگر صاف افتاد روی کاپوت ماشین!… بد نبود سه تا را برداشته و به سمت یک حوض انبار که در انتهای دشت قرار داشت رفتیم و زود پز و بساط و معرکه آشپزی آورده بودیم که سیاه سینه ها را بار گذاشتیم و ناهار روبراه شد و جای شما خالی خورده و پس از 2 ساعتی استراحت به سمت دامنه کوهستان رفتیم . هرچه دنبال تیهو بودیم هیچی پیدا نمیشد و کبک میدیدم. در استان خراسان جنوبی حدود 3 سال پیش جمعیت کبکها در بعضی مناطق به شدت کم شده بود اما حالا باز خیلی زیاد شدند. غیظم گرفت سه تای از کبکها را که در دامنه یک تپه میدویدند سوار مگسه کردم وبا چکاندن ماشه هر سه، سر بر زمین گذاشتند. بسراغشان رفتم به ناگاه صدای تیهو بگوشم خورد اطراف را سریع کاویدم اما همش کبکها بودند که در می رفتند . نگاهم به لبه یک آبشست افتاد که تیهوی نر درشتی از آن بالا میرفت . مسیر زیاد بود و حدود 80 متری میشد اما با توجه به دانستن الگوی پخش تفنگ خودم نشانه رفتم و شلیک کردم که در جا خوابید. با دوستم باز هم چندی کوه و تپه ها را بالا و پایین کردیم اما هیچ چیز ندیدیم . و انگار تیهو ها آنروز جایی دیگر میتینگ داشتند . چای درسته کرده و تفرجی والخ….حوالی غروب دسته ای در زرد روز در آسمان پر میزدند آنها را سیاحت کردیم و با توجه به شکل پرواز حدس زدیم که میبایست کله سبز باشند ولی دیگر مجال شکار نبود و اینطور که اوضاع کارها رو من میبینم بعید است که تا بهمن و شاید هم اسفند دیگر روزی ، ساعتی مجال پیش بیاید که باز تفنگی بدست گرفته یا دوربینی بکشیم.

پیوسته دلت شاد و لبت خندان باد