The taste of hunting in BIRJAND (or brigand) with my remembrances

۱۳۹۱ شهریور ۶, دوشنبه

شهريور


 

دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من / سرو خرامان منی ای رونق بستان من

چون می روی بی من مرو ای جان جان بی تن مرو / وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من

هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم / چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من

تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم / ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من

بی پا و سر کردی مرا بی خواب و خور کردی مرا / سرمست و خندان اندرآ ای یوسف کنعان من

از لطف تو چو جان شدم وز خویشتن پنهان شد / ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من

گل جامه در از دست تو ای چشم نرگس مست تو / ای شاخ ها آبست تو ای باغ بی پایان من


و الخ...


با سلام بر دوستان عزیز


 

         تابستان هم کم کم سفره رنگینش را دارد جمع می کند. امسال بر خلاف بهار پرمشغله تابستانی دل انگیز در روستا داشتم. امسال سال خوبی بود. هم بزو گوسفندها چاق و چله شدند و دیگهای شیر و به تبع آن ظرفهای کره و روغن زرد تا چفت پر شد و هم باغها پر میوه و خرمن ها پر محصول بود .

      خربزه و هندوانه های بندها رسیده اند . خربزه های محلی از زور شیرینی میترکند و هر روز صبح باید به آنها سر زد . البت زاغها و روباه و شغال و کاششک(تشی) و... میهمانهای همیشگی بندسارها هستند . گردو ها پوسته شان را بلند کرده اند و پسته ها را چیده ایم. ازانگورهای رنگه شیره پخته ایم که هنوز توی دیگها بالای پشت بام هست .اما انگورهای مایه میشی هنوز تازه برنگ آمده اند. شاهرودی ها هنوز رونشسته اند و گرچه شیرین شدند اما سفت هستند. امسال انارها آفت نزده اند و هیچ یک تا بامروز روی درخت نترکیده...آب قناتها هنوز دارد زیاد میشود. البت چند تایی هنوز از مرز خشکیدن فاصله نگرفته اند.

       سارهای صورتی توی درختها جولان می دهند . سبزه قباها کم کم دارند بفکر رفتن می افتند و امروز و فردایی کار دارد که خیلشان را آماده حرکت ببینیم. همه و همه از پیدا شدن سرو کله خزان خبر میدهند.

       هر سال شهریور که میشود هورمون شکاربدجور تن آدم را به خار خار می اندازد. چند روز پیش بهمراه کامران(پسرم) که هفته ای شده که بیرجند آمده به کوه رفتیم . از آنجایی که تک و توک تکه ها به مستی افتاده اند به سمت سختون ها رفتیم تا شاید یکی از آنها را غافلگیر کنیم . شانس یارمان نبود و همان سر صبح دو سه تایی که دیدیم رم خوردند و تاعصر چیزی ندیدیم . چند تیهویی زدیم تا دیگ مس شکاریمان روسیاه تر از آنی که هست نشود و شبی در کوهستان...


 




 
  




پیوسته دلت شاد و لبت خندان باد...


 

هیچ نظری موجود نیست: