The taste of hunting in BIRJAND (or brigand) with my remembrances

۱۳۸۹ تیر ۲۲, سه‌شنبه

قوچي كه خرگوش شد

سلام خدمت همراهان عزيز. اميدوارم حال همگي خوب باشه. امروز نخستين روز كاري من بود و صبح كه آمدم در اتاقم رو باز كنم باز طبق معمول مواقعي كه چند روز نيستم اين در اتاقم از خيل وجودمرسولات رانده شده از زير آن به مشقت باز شد. حوصله هيچكدوم رو ندارم. چهار پاكت برگه رو بايد صحيح كنم كه اون كار هم خيلي وقت ميبره. مثل هميشه همه رو از 17 به بالا نمره ميدم. به قول يك دوستي كه داشتم نمره برگه امتحان هيچي رو معلوم نمي كنه نمره پراكتيكال تعيين كننده هست. بگذريم. ما كه از اين سفر خودمون توشه اي جز كلي صنايع دستي و سوغاتي هاي از اين دست گيرمون نيومد. يه بار كه خواستيم در خلال اين سفر بريم شكار هم اتفاقي كه شرحش را در ادامه ميگذارم برايمان رخ داد:

چند روز پیش موقعی که داشتیم از سفر های خودمان به بیرجند بر می گشتیم در ادامه روند ده گردشی به ارتفاعات کوهسرخ کاشمر رفتیم. در طول مسیر رفت که اصلا نمی شد اسمی از شکار جلوی همسر جان بیاوری و در مسیر برگشت که یه خورده با من راه آمده بود اجازه دادند سری به یکی از شکار گاهها بزنیم. خلاصه با ماشین تا جایی که می شد وارد دهنه کوه شدیم و در تپه ای که حسابی شمال روح بخشی روی آن می وزید کمپ کردیم. ساعت حدود شش صبح بود. تنهایی راهی شدم و قول دادم دو سه ساعته بروم و بر گردم. این کوه اگه تشریف برده باشید از دامنه غربی به شکل یک یوی انگلیسی است که یک رشته کوه به نسبت ضعیف مثل دسته یه دیاپازون به شکم این کوه وصل می شه. منهم از روی همین رشته کوه شروع به بالا رفتن کردم و تقریبا یه جایی که دید خوبی داشت واستادم که دوربین بندازم اما همین که در توبره نگاه کردم دیدم که از دوربین خبری نیست. تازه یادم امد که جلوی ماشین جایش گذاشتم. مجال برای برگشتن نبود. مسیر رو ادامه دادم و دادم تا رسیدم به کمر اصلی کوه و از اونجا هی کوه رو و مسیر هایی که به نظرم بایستی شکار می داشت رو نگاه کردم. اما چیزی دیده نمی شد. یه خورده بالاتر آمدم و مجدد نگاه کردم که دیدم انگار یه چیزی داره تکون می خوره.دقیق که شدم دیدم که یه قوچ که ظاهرا شاخ های کت و کلفتی هم داشت داره میچره! مختصری که ور اندازش کردم دیدم داره به سمت سایه میاد و معلومه می خواد بیاد اینطرف کوه و نزدیک ترین رخنه به قوچ رو که باید از اونجا عبور می کرد و می آمد اینور رو انتخاب کردم و رفتم توی دهنه اش کمین نشستم. دو تا سخره تقریبا مثل حالت شیروانی روی هم قرار گرفته بودند که من بینشان دراز کشیدم که هم سایه بود و هم راست باد!ساعتی منتظر شدم که دیدم از قوچ خبری نیست. همینطور که انتظار می کشیدم خوابم گرفت و یه بار چشم باز کردم که گوشی مبایلم در حال ونگ ونگ کردن بود که آنسوی خط همسر جان بود که می گفت توکه دو سه ساعته گفتی می رم پس چرا نمی یای؟ از جایم بلند شدم و کلی اینور و اونور رو نگاه کردم و با وسواس از گذر رفتم اونور که اونطرف هم چیزی نبودو کل گذر هم سنگ لاخ بود و نمیشد ردی رو ببینی که آیا قوچه آمده یانه. با خودم گفتم حتما قوچه آمده و منو دیده و در رفته. از همان مسیری که آمده بودم البت با این تفاوت که از حاشیه رشته کوه که سایه بود عازم برگشتن شدم . فشنگ چهار پر رو بیرون اوردم و یه فشنگ 4 ساچمه توی تفنگ گذاشتم که اگه در مسیری به کبکی بر خوردم بزنم. (راستی کاشمر کبکها جفت نشده بودند و دسته ای بودند) همینطور در حال پایین آمدن بودم که یه چیز قرمز نارنجی به نظرم از بغل سنگی در رفت که ابتدا فکر کردم حتما کبکی بوده که زیر شکمش را دیدم که سر بالا آوردم که دیدم یه خرگوش شروع به فرار کرد و من هم بی اختیار زدمش.حالا یه سر و صدایی توی کوه بلند شد که نگو. چهار تا شکار از لای درختهای قیچ دامنه کوه شروع به فرار کردند (تازه اونایی که من دیدم) که ظاهرا آن قوچی که من دنبالش بودم هم در بین آنها بود! گوشهای خرگوش را گرفتم و بلندش کردم. با خوش خيالي دو کیلو بود و به قوچی فکر می کردم که لا اقل ده برابر این گوشت داشت! با دست گزیده مسیر کمپمان را پیش گرفتم!




۱۵ نظر:

محمد گفت...

سلام مهران خان
امیدوارم که سفر خوبی پشت سر گذاشته باشی.
خرگوشتون هم که زیاد گوشت نداشت.
یه روز با پدر رفته بودیم شکار . تو سایه صخره ها دو تا گراز که تازه از خواب بیدار شده بودن درست اومدن زیر پامون. جالب اینجاست که ما رو نمی دیدن.
با دو تا رمینگتون پدر جفتشون از پا در آورد.
نزدیک موتور که رسیدیم یه قوچ شش و هفت چند متری ما خوابیده بود و دیگه چهارپاره نداشتیم.......

ناشناس گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
jalal گفت...

hi
i hope to see you later,thank you for come to tehran

محسن ملایی گفت...

سلام انشاالله که سفر بد نگذشته باشه بااین هوای گرم .یکبار ما هم به وضعیت مشابه گرفتار شدیم دوگرگ که دراز کشیده بودند روی زمین بنظر قوچ میومدند پس از کلی تلاش وقتی رسیدیم گرگ از آب در اومدند که به جهت فراری ندادن شکارهای واقعی از خیر شلیک گذشتیم.

ناشناس گفت...

jeddan khejalat nemikeshid ba charpareh mirid shekar?????
zaheran moalemid vali jaleb ineh too har khatereh maskhareh shekaretoon ba tofange sachmezanie sakhte torketoo haddeaghal 5 ta ghalat emlaei darid,jeddan khejalat avareh

مهران گفت...

سلام ناشناس
نمي دونم ناشناس خودموني يا يكي ديگه هستي!
به هر حال فكر نكنم شكار با چهار پاره خجالت آور باشه! شكار وقتي خجالت آوره كه با گوله زني شكار رو زخمي كني و بعدش ول كني توي بيابون يا كوه تا تلف بشه! اين تفنگ هم ايرانيه و نه تركي! چون آدم ناسيو ناليستي هستم و البت تنها تفنگ ساچمه زني داراي پروانه اي هست كه دارم عكس اينو مي ذارم. در خصوص غلط املايي كاملا حق با شماست از كودكي در املا ضعيف بودم و زندگي كردن با زبانهاي مختلف هم مزيدي بر اين علت شد!اما معلمي! ما و معلمي حاشا و كلا! حالا حالا ها بايستي شاگردي كنيم كه ملا غلط بگير بشيم

آشنا گفت...

سلام آقاي حاجي
سفرا به خير
من ناشناس خودتون هستم و شديدا از مواضع ناشناس جديد ابراز بيزاري مي كنم.واسه همين هم از اين به بعد با عنوان آشنا براتون كامنت مي دم.

محسن ملایی گفت...

هه هه هه خندیدم به این نظر جناب ناشناس وصدالبته جواب دندان شکن حضرتعالی شکسته نفسی نفرمایید

kamarshekan گفت...

sallam haji moallem! kheily mokhlesim agha basi lezzat bordim(az nazarrat)rasti bego mohammad kogast ke nemibinamesh telesh ro ham gavab nemideh
halla nomreh emllae ma chand shood agha moallem?

آرش گفت...

این هم عاقبت بدون دوربین شکار رفتن البته تعارف هم همین شرایط را داره یکبار دو تا شکارچی را دیدم که آنقدر به هم برای هوازنی یک غاز تعارف کردند که غازه تو افق محو شد و رفت

جلال گفت...

سلام مهران جان
نمي دونم بعضي وقتها دلم مي خواست بعضي از اين آْدم ها رو گير مياوردم و چاك دهنشون رو با نايلون شيش گره بخيه مي زدم تا دوباره واسه جايي كه متعلق بهشون نيست نظر ندن

یوسفی گفت...

سلام
این جا بعضی از شکارچی های قدیمی از خرگوش سم دار حرف می زنن و میگن الان منقرض شده خواستم نظرتون را بدونم گفتم شاید باز هم من را گذاشتن سر کار.
ممنونم

هادي گفت...

سلام. اميدوارم كه حالتون خوب باشه. من هموني هستم كه چند سال پيش توي گدار قوسي شكار كرده بودم و نميتونستم شكارمو پوست كنم كه شما كمكم كردين هستم. نمي دونم يادتون هست يا نه. از خواندن خاطرات شكار تون لذت بردم.

مهران گفت...

سلام هادي جان
ما رو چجوري پيدا كردي؟
البت كه يادم هست. راستي هنوز هم شكار مي ري؟ان شاء الله قصابي رو كه الان ياد گرفتين!؟ تفنگتون چيه؟ عوضش كردين يا همون قديميه؟مي خواي خاطره شكار شما رو هم بنويسم؟

farhad گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.