The taste of hunting in BIRJAND (or brigand) with my remembrances

۱۳۹۰ آذر ۱۵, سه‌شنبه

ازمرغابي تا تيهو


زکویت میروم اما دل اینجاست 


ندارم تاب دوری مشکل اینجاست 


با سلام

آخر هفته فرصتی دست داد که به همراه یکی از دوستان عزیزم  به بهانه شکار غاز و مرغابی سری بر برکه ها و آبهای سطحی اندکی که در گوشه گوشه منطقه وجود دارند بزنم. ناگفته نماند که چند روز پیش چند تن از دوستان خبر ورود چند دسته مرغابی و غاز را داده بودند. خلاصه کلام سحرگاهان راهی شدیم، وآبگیر ها را یک به یک نظاره کردیم و تا دوردستها را دوربین کش کردیم اما دریغ از یک مرغ/هوا سرد بود گاهی مه آلود و ابری هم میشد. کوتاهی کلام تا 11 ظهر به همه جا سر زدیم اما هیچ ندیدیم . تنها یک اردک ارده ای ماده را با دوربین دیدیم که جای نشست که امکان نزدیک شدنش نبود. از شکار صبحگاهی مانده و از مرغابی ها هم رانده به سمت دشت سرازیر کردیم ، تا لااقل برای نهار چیزی دشت کنیم. تک و توک سیاه سینه توی هوا پرواز میکردند که ارتفاعشان زیاد بود. دم تیر نمیامدند . بهترین موقع شکار سیاه سینه از سپیده دم تا نهایت 10 صبح است که در این تایم میشود شکار زیاد و راحت زد و از این زمان که بگذرد بیشترشان در دشت استراحت میکنند و خوب به تیر نمی آیند. کمی این ور و آنور رفتیم. از توی آینه ماشین تک سیاه سینه ای دیدم که از پشت سر میامد ماشین را نگه داشته سعی کردم هدفش بگیرم. سرعتش خیلی زیاد بود و من هم عجله کردم . تا صدای تیر بلند شد سیاه سینه یک تکانی خورد اما نیفتاد و رد شد ، معلوم بود بیشتر ساچمه ها به خطا رفتهحالمان گرفته بود بیشتر هم گرفته شد. تفنگ را روی صندلی عقب انداختم و ادامه مسیر تا یه دسته احتمالا 6 تایی دیگه قور قور کنان در هوا پیدا شدند . دوستم نشانه رفت و با اینکه سرعت و ارتفاعشان زیاد بود و از روبرو می آمدند تا صدای تفنگ بلند شد یکی ارتفاع کم کرد و بعد از 50 متری زور زدن افتاد. آنرا برداشته و هنوز می خواستیم به ماشین برسیم که یک دسته بزرگتر جلو آمدند. دوستم نشانه رفت و شلیک کرد که یکی دیگر چرخی در هوا خورد و 90 درجه بزمین افتاد. خواستم به سمتش برم تا بردارمش که باز دسته ای دیگر آمدند و با بلند شدن صدای تفنگ دوستم یکی دیگر صاف افتاد روی کاپوت ماشین!… بد نبود سه تا را برداشته و به سمت یک حوض انبار که در انتهای دشت قرار داشت رفتیم و زود پز و بساط و معرکه آشپزی آورده بودیم که سیاه سینه ها را بار گذاشتیم و ناهار روبراه شد و جای شما خالی خورده و پس از 2 ساعتی استراحت به سمت دامنه کوهستان رفتیم . هرچه دنبال تیهو بودیم هیچی پیدا نمیشد و کبک میدیدم. در استان خراسان جنوبی حدود 3 سال پیش جمعیت کبکها در بعضی مناطق به شدت کم شده بود اما حالا باز خیلی زیاد شدند. غیظم گرفت سه تای از کبکها را که در دامنه یک تپه میدویدند سوار مگسه کردم وبا چکاندن ماشه هر سه، سر بر زمین گذاشتند. بسراغشان رفتم به ناگاه صدای تیهو بگوشم خورد اطراف را سریع کاویدم اما همش کبکها بودند که در می رفتند . نگاهم به لبه یک آبشست افتاد که تیهوی نر درشتی از آن بالا میرفت . مسیر زیاد بود و حدود 80 متری میشد اما با توجه به دانستن الگوی پخش تفنگ خودم نشانه رفتم و شلیک کردم که در جا خوابید. با دوستم باز هم چندی کوه و تپه ها را بالا و پایین کردیم اما هیچ چیز ندیدیم . و انگار تیهو ها آنروز جایی دیگر میتینگ داشتند . چای درسته کرده و تفرجی والخ….حوالی غروب دسته ای در زرد روز در آسمان پر میزدند آنها را سیاحت کردیم و با توجه به شکل پرواز حدس زدیم که میبایست کله سبز باشند ولی دیگر مجال شکار نبود و اینطور که اوضاع کارها رو من میبینم بعید است که تا بهمن و شاید هم اسفند دیگر روزی ، ساعتی مجال پیش بیاید که باز تفنگی بدست گرفته یا دوربینی بکشیم.

پیوسته دلت شاد و لبت خندان باد






 








۱ نظر:

كاله د ته(گدار پلنگ) گفت...

سلامبر مهران عزيز
چقدر عكسهاي قشنگي بود. ياد اون ايام كه ما هم پشت سرتون كوله مي كشيديم بخير. خوشبحالت