The taste of hunting in BIRJAND (or brigand) with my remembrances

۱۳۹۰ آبان ۲۷, جمعه

 هرکسی ازبهر دوست تحفه از جان میبرد    

ما پریشان روزگاران شرمساری میبریم
  
با سلام حضور دوستان گرامی  
در بدو امر از تاخیر طولانی تر از روال ماضی که حادث شد عذرخواهم و امیدوارم به پای مشغله های کاری ناتمام حقیر بذارید.
علی رغم کارها که روز بروز به حالت تجمعی برشمار آن افزوده می شود اما شکار است و فصل پاییزمگر می شود بی خیالش شد. مخصوصا شب خوابیدن ها در کوه، هوای سرد ،کیسه خواب ،چای گداجوش و حضور بر سرگذر همزمان با زدن سپیده و چه صفایی دارد دیدن میشهای آماده جفتگیری که به قول رفقای تهرانی در آسمان گدار ناخن می جوند! و قوچی که مستانه از بلندی ماهرخ میرود و ریش بر دامن کوه میکشد و زمانی که از فرط هیجان چند مرتبه قبل از چکاندن ماشه نفس عمیق بکشی و نشانه گیری را بارها و بارها تکرار کنی که مبادا به خطا برودو شنیدن صدای هریدن سنگهای زیرپای قوچ و فوتی که توی لول تفنگ میکنی و بوسه ای که از فرط ذوق بر گلوی قنداق آن میزنی و الخ
چند روزی را برای دل خودم تک و تنها به کوه و کمر زدم و شب را در کوه خوابیدم و خاطرات گذشته را در ذهنم زنده کردم . چند عکس بی کیفیتی هم انداختم. بارش نم بار که گل گل زمین را خیس کرده بود نیز صفایی دیگر به شکار داده بود و رد زنی را سهل کرده بود. یک مشاهده جالب در این گردش حضور سه آهو بعد از چندین سال در شکارگاه بود که مرا آنقدر ذوق زده کرد که کفشها را از پا در آورده و بندها را بهم گره دادم و به گردن آویختم و خود را به زور سینه مال به سر تیر رساندم تا عکسی شایسته تهیه کنم اما چون باز از زوم استفاده کردم، افتضاح شد چنانکه گویی از هزار متری گرفته شده! خب اینها رو به خاطر این نوشتم که تا موقعی که اینها رو میخونید سرعت قطره چکونی اینترنت وطنی(!) حجم رو به حد نصاب برسونه
پیوسته دلت شاد ولبت خندان باد