The taste of hunting in BIRJAND (or brigand) with my remembrances

۱۳۹۰ شهریور ۲۹, سه‌شنبه

قهقرا

با سلام



حدود دو سال پیش با چند تن از دوستان در فصل بهار به یکی از دشتهای اطراف بیرجند رفتیم تا ازطبیعت زیبای بهار و لاله زارهای وسیع دشت لذت ببریم . در محل مناسبی مستقر شدیم و کمپ کردیم . هنوز مشغول پایین آوردن وسائل از داخل ماشینها بودیم که یک ماشین به سمت ما نزدیک شد و لوله تفنگی که از پنجره اش بیرون بود به چشم ما آمد . و بعد صدای شلیکی بلند شد ... جوانی از ماشین بیرون پرید و از لای بوته ها و گلهای رنگارنگ لاله ُُ،لاشه یک شانه به سر را که تقریبا چیزی ازش باقی نمونده بود رو بیرون آورد و دوستش نیز از ماشین بیرون اومده و اونو تو دستاشون دست بدست میکردند . بعد هم با اون عکس انداخته! و لاشه بی جانش رو توی یک بوته قیچ انداختند و سوار ماشین شده و رفتند ... یکی از دوستان گفت:« در این روزگاری که امثال اینها تفنگ بدست شده اند همان بهتر که تفنگها را بندازیم گوشه کمد تا بپوسن»

یکی از دوستان تصاویری از کشتار و شکنجه یک ماده خرس و دو توله اش رو برام ایمیل کرد که حقیقتا منقلب شدم و نتونستم جلوی بغض خودم رو بگیرم...

بارها توی بیمارستان دیده بودم که مادرانی پس از دست دادن فرزندشون چطور سنگهای کف راهروها رو چنگ میزنن و به سر و بدن خودشون میزنن و بارها نیز دیده ام که فرزندانی تن بی جان والدینشون رو بغل میکنن ... آیا این توله ها به اندازه فرزندان من و شما نسبت به مادرشون وابستگی نداشتند؟